به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

ماهی

من فکر می کنم

هرگز نبوده قلب من

این گونه 

گرم و سرخ:

 

احساس می کنم

در بدترین دقایق این شام مرگزای

چندین هزار چشمه خورشید

در دلم 

می جوشد از یقین؛

احساس می کنم

در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس

چندین هزار جنگل شاداب

ناگهان

می روید از زمین.

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز

در برکه های آینه لغزیده تو به تو!

من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛

از برکه های آینه راهی به من بجو!

***

من فکر می کنم

هرگز نبوده

دست من

این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم

در چشم من

به آبشار اشک سرخگون

خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

 

احساس می کنم

در هر رگم 

به تپش قلب من

کنون

بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***

آمد شبی برهنه ام از در

چو روح آب

در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه 

گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

 

من بانگ بر کشیدم از آستان یاس:

(( - آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))

احمد شاملو (از مجموعه باغ آینه)

دلیل بودن

دلیل بودنم اینه که بودن با تو شیرینه
چشام درگیر چشماته چشات مارو نمی بینه
ببین حال دلم خوش نیست یه چیزی بی تو کم دارم
نه می تونم بگم باشی نه از تو چشم بردارم

همیشه تا تو یک لحظه ست که قدرشو نمی دونم
نمی تونم بگم حتی دچار فهم و هذیونم
که با تو زیر یک سقفم نمی فهمم چجوری بهت بفهمونم
که دوست دارم ای رویای بی رحمم

می خوای باور کنی یا نه میخوام باور کنم هستی
یه جورایی تو رویای همین که دل به من بستی
میخوام این مهر دیوونه بمونه روی پیشونی
بذار باور کنه دنیا من و تو تو یه زندونیم
دیگه خسته تر از اونم بگم تنهام و می تونم
نه عشقم من کم آوردم سر از پامو نمیدونم
میخوام که فکر کنی بچه ام بهانه گیرم و لجباز
توی این پایان بی رویا خیالت باشه یه آغاز

همیشه تا تو یک لحظه ست که قدرشو نمی دونم
نمی تونم بگم حتی دچار فهم و هذیونم
که با تو زیر یک سقفم نمی فهمم چجوری بهت بفهمونم
که دوست دارم ای رویای بی رحمم


سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی 

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی 

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی 

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی 

جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی 

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی 

در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی 

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی 

(حافظ)

سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی

خطاب امد که واثق شو بالطاف خداوندی 

دعای صبح و اه شب کلید گنج مقصود است 

بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

وقتی کتاب رو باز کردم دیدم این دوبیت رو مهر 86 وقتی  دانشجو بودم اول این کتاب نوشتم  ساعت 5 صبح 

چقدر دور شدم از اون روزا 

چقدر عوض شدم 

ارزوهام هم عوض شد 

اون روزا یه جورایی عاشق بودم یا شاید دوست داشتن رو با عشق اشتباه گرفته بودم ولی حالا میدونم عاشق بودن یعنی چی

 تو به من ثابت کردی که اگه کسی رو دوست داری واسه خوشبخت شدن اون حاضری از خودت و خواسته هات بگذری

حاضری سخت ترین روزا مال تو باشه تا اون همراه عذاب کشیدنت نباشه  

میدونم توی اون روزا خیلی خود خواه بودم  ولی حالا میدونم که این بار عشق و دوست داشتن رو با هم مقایسه نمیکنم 

 خیلی بیشتر از اون روزا 

...

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی

پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید

مطرب بزن نوائی ساقی بده شرابی

واژه ها

برای همه ما بعضی از واژه ها یاد آور خاطرات خوب و بدی هستن که داشتیم 
دیروز به همین موضوع فکر میکردم که توی این 26 سالی که زندگی کردم تا امروز قشنگترین و زشت ترین روزها و شب هایی که داشتم توی چه سالهایی بوده ولی بیشتر از این که روزها رو به یاد بیارم واژه هایی رو که باعث شده بود اون روز یادم بمونه رو به خاطر آوردم 
شما ها چی واسه روزای زشت و زیبای زندگیتون نماد خاصی دارین ؟


چه خوب و چه بد از زندگی که تا امروز داشتم راضی هستم 
 پشیمون نیستم از اشتباهاتم( اشتباهاتی رو میگم که باعث اسیب به دیگران نشده )
 و خوشحالم از همه کارهای خوبی که انجام دادم  

من از زندگی و همه خوبی ها و بدی هاش راضی هستم اخه واسه من لبخند بیشتری داشته تا اشک و غصه 

میخوام چند تا از واژه ها و خاطرات خوب و بد زندگیم رو بنویسم  

گل = یه دسته گل رز سرخ واسه اولین دیدار
گلو درد = یه لیوان شیر بزرگ با یه آنتی بیوتیک قوی 
یخ = دست های سرد 
قمیشی = همه آهنگ ها به خصوص به یاد من باش 
بارون = تو و کوچه باغ های دنا
صابون لیمو = بوی من
رقص = من / تو / بهار...
پنجره = درخت نخل چند تا کوچه بعد از خونه
کارت دانشجویی = حماقت من
جاده = چپ شدن کامیون پیاز
ماکارونی = بهترین لحظه های من 
شب امتحان = بیداری تا صبح و تماس های ما
تلفن = یه قبض تاریخی
دوست = هم خوب هم بد رقص / شادی/ شیطنت و....

شب = من و تو  و sms  
 

و شاید همه ی واژه های فرهنگ زندگی من یه خاطره از لحظه های خوب و بدم باشه 


شما چی از این فرهنگ ها دارین ؟ از زندگیتون تا امروز راضی هستین ؟
اگه دوباره به عقب برگردین باز هم همین جوری زندگی میکنین ؟


فکر کنم اگه دوباره به عقب برگردم باز هم بخوام به جز چندتا اتفاق همه این لحظه ها رو دوباره تجربه کنم