فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در اب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
انقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که میدود در دشت های دور
انقدر که عصا ها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین ...
زمین....
نه
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در اینه بنگرد
شاید تصمیم دیگری گرفت
akhare zede halo naomidi
اگه کتاب کبریت های سوخته در عصر یخبندان رو بخونی
دیگه این حرفو نمیزنی
من اصلا نا امید نیستم اتفاقا این روزا خیلی خیلی به زندگیم امیدوارم
mitunam beporsam chi shode?
nesbat be ghabl tu zendegit che taghiri ijad shode?
حالا دیگه میدونی
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. (دکتر علی شریعتی)
شاید.....
سلام.
خیلی قشنگ بوووووووووود.
به ما هم اگه وقت کردی سر بزن
اره شاید
چشم حتما میام شیطون
تو ساحل داشتم با خدا قدم میزدم جای پای هردومون رو شنا میموند ولی وقتی به آخر جاده رسیدم به پشت سرم نگاه کردم و دیدم تنها یک جای پا وجود داره از اون پرسیدم پس چرا تنهام گذاشتی گفت بنده ی من در جایی که فقط یک جای پا دیدی مراحل سخته زندگیت بود که من تورا در آغوش گرفته بودم .....
che khabara mina?
سلام محسن جان
خوبی ؟
خبری نیست فعلا