به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

:-*

چشاتو بستم 

یه هدیه از طرف من برای تو موشی 

ولی این بار به خاطر همه خوبی های فراموش نشدنیت 

پاسخ نامه ای که نوشتی و پستی رو که گذاشتی خیلی زود مینویسم فقط اینو بدون که هیچ وقت محبت هات از ذهنم پاک نمیشه حتی اگه روزی در کنارم  نباشی

سلام

من اینجام ولی نه مثل همیشه نه اون مینای همیشگی

کمی متفاوت خواهم بود امیدوارم شما تعجب نکنین

نامه ای داشتم از کسی که این چند روز تنهام نذاشت 

کسی که با همه بی نقش بودنش توی بیماری من خودش رو مقصر میدونست (عزیییییییییییییییییییزززززززززززززززززززم)

حالا من اینجام بعد از یه بیماری پر درد که کلی اذیتم کرد 

می خوام فراموش کنم همه بدیهای خودم و دیگران رو 

امیدوارم دیگران هم بدیهامو فراموش کنن 

منو به خاطر همه بدیهام ببخشین 

پی نوشت: ازت ممنونم موشی جوووووووووووون منو به خاطر بدیهام ببخش

و بعد از رفتنت

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با

لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ

آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای 

در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید ،

با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس غروبِ

ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا، تا کی،برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق دراندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران باردر هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آن که می دانم تو هرگزیاد من را

با عبورخود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم.

(مریم حیدر زاده)

منم و من و خودم

 فکر کنم از حالا به بعد دیگه منم و من و خودم 

تنهای تنها 

اگه درست فهمیده باشم منظور این پیام و کلام رو از سوی 

زمستان است

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت  

  سر ها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دیده نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یاری
به اکراه آورد دست از بغل بیرون

  که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
  چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کین است پس دیگر چه داری چشم
  ز چشم دوستان دور یا نزدیک


مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است آه
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی و در بگشای
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم 
منم من سنگ تیپا خورده‌ی رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه‌ی ناجور


نه از رومم نه از زنگم همان بی رنگ بی رنگم 
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال وماهت پشت در چون موج می لرزد 
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است


من امشب آمدستم وام بگذارم  
  حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بی گه شد سحر شد بامداد آمد 
فریبت می دهد بر آسمان این سزخی بعد از سحرگه نیست
حریفا گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوط ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است



سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سر ها در گریبان ، دست ها پنهان
نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگین 
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبارآلود مهر و ماه

زمستان است

به یاد دلک

راستش دیگه نمی تونم تو صف عاشقات منتظر نگاهت بشینم

واسه ما دوتا یه دنیا کافی نیست

قلب من مال خودمه – دل تو هم دست خودت 

هیچ وقت از دروغ یک حقیقت متولد نخواهد شد

ولی حیف که نمیدونی تنهایی مثل یه سنفونی تمام نشدنی پر از آهنگه 

ازت میخواهم که تو هم بری ، بری و منو فراموش کنی

واسه من خیلی آسونه که فراموشت کنم 

ولی قلبم غیر ممکنه تورو ببخشه 

ولی بی خیال باش بزا غیر ممکن بمونه

آره بی خیال دل ما ، بزار از همون جایی که زخم خورده بشکنه و به پات بریزه 

تو این مدت نه تو روت خندیده ونه دل من به این بودن رازی بود

چیزی که امکان پذیر نیست هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد

قسمت من از اول تنهایی بود- تقدیر همیشه با من بازی کرده و هنوز هم با من بازی می کنه

یه سوالی ازت دارم – هیچ وقت به خاطر عشق میتونی از رویاهات چشم پوشی کنی ؟

از اول واسه دل من مثل یه چاقوی خون آلود بودی

تو فکر کن بخشیدمت – اصلا فکر کن فراموشت کردم

ولی تو بگو ای بین جواب دلمو چی بدم ؟

من میمونم و یه سنفونیه تموم نشدنی 

برو ! تو برو امیدوارم عشق رویاهات رو پیدا کنی – برو و منو فرا موش کن  

2 دی سال پیش یکی از دوستان خوبی که اینجا پیدا کردم این متن رو نوشته  و از اون موقع دیگه از اوینار  و گل  دوست داشتنیش بیخبرم  کاش باز هم مینوشتی دلک خیلی وقته که دلم برات تنگ شده

این ادرس دلک هست  به امید ین که هیچ وقت فراموش نشه

DELAK.blogsky.com