من اینجا ایستاده ام تنها ولی با یک تکیه گاه محکم تر از کوه هایی که اطراف شهرم را گرفته اند
من اینجا هستم با صدایی که سالهاست درون من خفته و به یکباره بیدار شد
وقتی حقیقت درونم جلوه گر شد شکستم .... ولی
صدای تو
صدای نفسهای تو که لحظه لحظه کنارم بودی و من غافل از حضورت . یاریگرم شد و من دوباره همان مینایی هستم که باید باشم
تو میدانی از چه سخن میگویم
از تو
از تویی که برای من نوشتی
و این بار نزدیکترم به تو
بی هیچ سایه ای از سنگینی سخن ناگفته ای که باید از لحظه اول گفته میشد...
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی
می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی
و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم...
با مداد رنگی روز آمدنت را نقاشی میکنم و جاده های رفتنت را خط خطی! کسی برای من نیست. بیا غلط های زندگیم را به من بگو و زیر اشتباهتم را خط بکش. بودنت مثل دریایی مرا در بر میگیرد آنجا که تو هستی، ماهی ها هم نمیتوانند بییند چه رسد به من! کدام صبح میایی؟ کدام چمدان مال توست؟ کدام دست تو را به من میرساند؟ کدام روز مال من میشوی؟
بیا که درد دلم را فقط تو میفهمی ...
داشتیم با هم حرف میزدیم نمیدونم یادت میاد یا نه
ولی من هیچ وقت یادم نمیره جمله های اون روز رو
گفتی زندگی چیدن سیبی ست باید چید و رفت
زندگی تکرار پاییز است باید دیدو رفت
من گفتم زندگی شاخه گلی است باید از هر باغ یک گل چید و رفت؟
جوابمو این جوری دادی
به شرطی که دسته گلت رو دور نندازی
گفتم میشه یه گل توی یه گلدون داشت
گفتی دلم میخواد گل باغ من باشی نه گل گلدونم
پرسیدم چرا نمیشه گل گلدونت باشم ؟
گفتی گل گلدون فقط مال خود ادمه
گل باغ میتونه مال خودم نباشه ولی دوستش داشته باشم
نمیخوام گلم رو دور بندازم
و با یه لبخند تموم شد این حرفامون
حالا میدونم که تو همون شاخه گلی بودی و هستی که هیچ وقت دورش نمیندازم
حتی اگه مال من نباشی
هنوز هم تنها کسی هستی که دلم رو بهش دادم و هیچ وقت پسش نمیگیرم