من اینجا ایستاده ام تنها ولی با یک تکیه گاه محکم تر از کوه هایی که اطراف شهرم را گرفته اند
من اینجا هستم با صدایی که سالهاست درون من خفته و به یکباره بیدار شد
وقتی حقیقت درونم جلوه گر شد شکستم .... ولی
صدای تو
صدای نفسهای تو که لحظه لحظه کنارم بودی و من غافل از حضورت . یاریگرم شد و من دوباره همان مینایی هستم که باید باشم
تو میدانی از چه سخن میگویم
از تو
از تویی که برای من نوشتی
و این بار نزدیکترم به تو
بی هیچ سایه ای از سنگینی سخن ناگفته ای که باید از لحظه اول گفته میشد...
سلام
ماهی آکواریوم بیا که آپم
وقتی حقیقت درونم جلوه گر شد شکستم........
سلام یک دوست جان چه اعتراف سختی بود نه؟؟
حقیقت درون.... کلمه ات خیلی تاثیرگذار بود برام...چیزی رو تداعی کرد.
بوی عشق داره میاد....بوی عاشقی و باز اون روزای انتظار... بازم عاشق شدی دوباره؟
>>>تو میدانی از چه سخن میگویم
آره اون می دونه.... ولی اون همون خود درونت هست. داری کودک درونت رو توجیه میکنی تا کوتاه بیاد ولی نمیشه تلاش نکن.
چون محتاج نفس نفسهای تکرار بودن در کنار اوست.
عشقت پایدار.....
راستی چقدر شبیه شکلک آخر پستتون شدید..پدرش بسوزه (عشق*
صابر جان سلام
این پست بیان عاشقی نیست بیان همراهی یه دوست هست با من
دوستی که من رو به خاطر نگفتن یه حقیقت که داشتم فرار میکردم از اون بخشید و کمکم کرد تا با اون حقیقت کنار بیام
من عاشق نیستم
همه ی ادمها رو دوست دارم
ولی این دلیل نیست برای عاشق بودنم
وقتی حقیقت درونم جلوه گر شد زمانی بود که من اون حقیقت رو گفتم
و فهمیدم اون خیلی وقته که میدونه
واسه این بود که شکستم ....
مینا جان خدا اون همراه رو همیشه برات نگه داره.....
مرسی
سلام
با یک مطلب خیلی باحال آپم
تشریف بیاورید منتظرم
بای تا های
حتما میام عزیزم
سلام بر بیمعرفت ترین انسان که زمین تا حالا به خودش دیده
تو که اسمونی هستی و اینجوری .خدا به داد زمینی ها برسه...
چطوری بی مرام؟
من یه مدت درازی تشریف نداشتم الان اومدم پیش ما بیا قول میدم ندزدمت....
سلام عزیز آجیلی
منو ببخش
حق با تو هست و من نمیتونم چیزی بگم
قبل از این پاسخ اومدم پیشت
و قول که دیگه تنهات نمیذارم خانوم گلم