خیلی سعی کردم که به عنوان همسر به مردی که دوست نداشتم نگاه کنم ولی نتونستم تحملش کنم
حالا دوباره آزادم
آزاد و رها از همه تشویش هایی که به خاطرش داشتم
نمیدونم چی شد که همه چیز درست قبل از نامزدی به هم خورد اما میدونم که خیلی خوشحالم که دیگه نمیبینمش و مجبور نیستم با اون حرف بزنم
اونقدری از هم دور شدیم که انگار کمتر حرف داریم واسه هم !
از روزهایی که میگذره از همه اتفاق هایی که می افته!؟
وقتی میخواستم به تو نزدیک باشم دیگران رو انتخاب کردی
این من نبودم که فاصله گرفتم
درسته که امتحانم یه کوچولو باعث شد که کمتر تماس بگیرم ولی تو چی اینقدر مشغول دیگران و کارات هستی که کسایی که نمیبینی رو فراموش میکنی و حتی smsها رو پاسخ نمیدی
اگه تو بودی اگه میشنیدی و مثل همیشه کنارم بودی از دوستیمون چیزی کم میشد؟