سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب امد که واثق شو بالطاف خداوندی
دعای صبح و اه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
وقتی کتاب رو باز کردم دیدم این دوبیت رو مهر 86 وقتی دانشجو بودم اول این کتاب نوشتم ساعت 5 صبح
چقدر دور شدم از اون روزا
چقدر عوض شدم
ارزوهام هم عوض شد
اون روزا یه جورایی عاشق بودم یا شاید دوست داشتن رو با عشق اشتباه گرفته بودم ولی حالا میدونم عاشق بودن یعنی چی
تو به من ثابت کردی که اگه کسی رو دوست داری واسه خوشبخت شدن اون حاضری از خودت و خواسته هات بگذری
حاضری سخت ترین روزا مال تو باشه تا اون همراه عذاب کشیدنت نباشه
میدونم توی اون روزا خیلی خود خواه بودم ولی حالا میدونم که این بار عشق و دوست داشتن رو با هم مقایسه نمیکنم
خیلی بیشتر از اون روزا
سلام ...
خیلی غزل قشنگیه ... مخصوصا بیت چهارمش که میگه الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور. پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی .
البته مهم مهر ۸۶ و ساعت ۵ صبحه . مرور خاطرات گذشته یه حسی به آدم میده که نه میشه گفت خوبه و نه بد . یه حس گس .
جای شکرش باقیه که فهم عشق واست آسون شده .
الهی ....
مرسی عزیز مهربونم
آره خیلی خوبه که مسیرم رو میشناسم البته تا یه حدودی
نمیتونم بگم که کاملا میدونم چی در انتظارمه در اینده
مینا جان اگه دیر شد به مهربونی خودت ببخش .
راستش همون روز که گفتی دلم تنگ شده اومدم . حتی قسمتت نظراتتم باز کردم ولی ندونستم چی بگم . دوس داشتم فقط بخونم .
خدا نکنه دل مهربونت واسه همچین موردهایی تنگ بشه . حیفه
الهی
دلتنگ شدن رو دوست دارم واسه تمام کسایی که برام عزیزن درست مثل دلتنگ شدن واسه تو که یکی از بهترین دوستان منی