در خلوت شبهای من ، تنها بیا
پیمانه جو ، ساغر طلب
آشفته و شیدا بیا
دور از نگاه این و آن ، آشفته از رشک کسان
ای آرزوی من شبی در خلوتم تنها بیا
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
داستان غم تنهایی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی ؟
سوختن ، سوختم ، این سوخت نگفتن تا کی ؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته ، دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر سکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس دادم همه جا شرح دل آرایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
عیب کار از جعبه ی تقسیم نیست ...
سیم سیار دل ما سیم نیست ....
این خدا این هم هزاران طول موج ....
دیش احساسات ما تنظیم نیست..
الهی ....