تمومه حس تاریخو
توی برق چشات داری
شبیه دخترک های رو قلیونای قاجاری
شکوه دوره مادی
غم تاراج تیموری
چقدر نزدیک نزدیکی
چقدر از دیگرون دوری
شبیه بوی بارون تو
غروب تخت جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب
به این ویرونه تابیدی
مرمت کن منو از نو
نزار خالی شم از رویا
نگاهم کن اگه حتی
تمومه این سفر فردا
هزار آتشکده توی
نگاهت غرق آتیشن
یه عالم یشم و مروارید
تو لبخندت یکی میشن
مثه تابیدن مهتاب رو طاق
طاق بستانی
پر از نقش و نگاری تو
شبیه فرش ایرانی
میشه جام جمو حتی
تو دستای تو پیدا کرد
در هر معبدو میشه
با یک لبخند تو وا کرد
مرمت کن منو از نو
نزار خالی شم از رویا
نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا
تمومه حس تاریخو
توی برق چشات داری
شبیه دخترک های رو قلیونای قاجاری
شکوه دوره مادی
غم تاراج تیموری
چقدر نزدیک نزدیکی
چقدر از دیگران دوری
میخواهم برایــت تنهــــایی را معنــی کنم !
در شهر کنار خیابانی ایستاده ای , هوایی سرد, صدای همهمه مردم
سیـــگار سیــــگار انتظـار
به خودت می آیی
یادت می آید نه کســی است که از راه بی آید
... نه دستی که بازوهایت را بگیرد
نه صدایی که میان این همهمه ها اسمت را صدا کند.
اسم این تنهــایی ست
نـــه ایـــــنکــــــــه زانـــــو زده باشــــم
نـــــــــه....
فــــقـــط تـــنهــــــایـــــــى ســـــــنگیــــــن اســــــت
الهی .... [گل]
این سنگینی رو منم توی قلبم دارم
برف ها رود شود
غصه ها دود شود و ای کاش...
کس نباشد که به هنگام ِ ورودش شکل ِ اندوه شود!
الهی .... [گل]
الهی.................