به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

دوستی از جنس باران ....

همه چیز با باران بهاری زیبایی اغاز شد.
شکوفه ها ی رقصان بستر زمین را نقش باران میکردند.
زندگی سرشار از سبزی و خنکای نسیم و شبنم بود....
گل های بنفشه زیبایی خود را تقدیم چشمان دوست ابریشمی میکردند...
چه مخمور و دلبرانه نسیم گلبرگ ها را می رقصاند و دل مهربان ابریشمی را به سوی خدا دعوت میکرد ...
سوز دلش را قطره اشکی که نرم بر گونه اش می رویید اشکار میکرد .
با وجودی سراسر ارامش و با صفای دل که بر جان هر کسی می نشست
با معبود خویش راز و نیاز میکرد....
رهگذری که نگاه های سرد و بی روحش بر زنگار دلش دلالت می کردند از کنارش میگذشت
لختی درنگ کرد
و پوز خند زنان پرسید:
ایا تو مشغول کاری هستی؟
فکر و ذهن دوست ابریشمی با خلوص و عاری از خود خواهی همه متوجه خداوند مهربان بود
رهگذر دوباره پرسید : مشغول راز و نیازی؟
دوست ابریشمی لختی درنگ کرد .سپس با خود و برای رهگذر چنین گفت :

زندگی عشق است.
زیستن.... شور و شوق.
و دوست..... محبت را می طلبد
سر خوشی.... آواز
آواز ....دل بی کینه 
ودل آرام ...مسحور سماع خویش خواهد بود....
مقایسه....اندوه
اندوه..... تملک و اسارت 
و در پایان سرگشتگی روح را دارد.


دوست ابریشمی اهسته سر بلند کرده و از رهگذر تنها پرسیده بود:
می دانی معنای اینها که گفتم چیست؟
 رهگذر اهی کشید
سر تکان داد و شنیده بود:
این یک قانون است

اگر لذت را در زندگی دیگران بجویی....نه کام دلت شیرین شود ونه روح مشتاقت قرار گیرد.


در اوج شادمانی دیگران 
فقط یک ناظر باش و بس.....
نه بپرس و نه ببین ...
بگذار دیگران از تو شکوفایی درون و ارامش برون را یاد بگیرند

چه مهربان است این دوست ابریشمی 
و زمان رهاشدن خود این را به من فهماند
و باز به نیایش خود مشغول شد و با خود چنان رفتار میکرد که می گفت......


دل شکست

دل شکست
دال ....لام......

زندگی باغی است......که با عشق باقی است.
عشق .....دلایل دل را میفهمد.
مشغول دل باش .......نه دل مشغول
چه باشکوه است جاری شدن.... ابی اسمان
و سبز شدن ...زمین
اگر فرهاد باشی......همه چیز شیرین است.
عکسم... بر عکس خودم.....همیشه لبخند میزند و هیچ گاه پیر نشد
دل نشکن وجود ندارد.......دلی نشکن
ابر برای سر سبزی.... ابروی خود را گرو گذاشت
وقتی غمم را باور میکنم..... اشکم بارور می شود
عشق .......ما شدن و ماه دیدن است
فصل بهار گل کاشت....تا مشکل زمستان حل و فصل شود
بیشتر غصه های ما.........از قصه های خیالی ماست
با گره زدن سبزه.........گره ای باز نشد
وقتی دل میگیرد........ چشم می گرید.
و باز دل شکست...
دال........لام...........

هرگز

هرگز یه قطره دریا نمیشه ..........

درست مثل من که هر چی سعی  می کنم دریا رو در اغوش بکشم  ولی ...

کاش دل ها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجابت می شد

.

.

.

کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست

این جمله ها رو توی بلاگی خوندم که روزگاری سعی میکردم  همراه با گذشته این بلاگ رو  هم فراموش کنم 

ولی.......

افریننده ممکن 

از نهایت محالی

ای کاش.........

روزشمار

روزشماری به پایان یک فصل دیگر از  زندگی من

همراه با شادی بی انتهای من و شروع یه استراحت هر چند کوتاه 

6 روز به انتها