من سکوتم تو ترانه ، من یه فانوس تو زبانه
.
.
.
من یه زخمم تو یه مرحم ، من به ندرت تو دمادم
.
.
.
من یه عکس پر غبار ، از یه ترانه ساز لال
.
.
.
من و تو دو تا عروسک ، با چشای تیله ای
من و تو زندونی ، خاطره های پیله ای
.
.
.
دوست خوبی گفت دل نبند و این بهترین نصیحت بود و بهترین هدیه برای این روزهای من
یه نگاه آره یه نگاه ، دوست دارم من بخدا
یه ستاره یه صدا ، من نمیشم از تو جدا
یه نفر آره یه نفر ، دل و با خودت ببر
یه پری آره یه پری ، تو از همه عالم سری
عشق منی تو عمر منی
هر جا باشم توی قلب منی
روی لب هام فقط اسم تویه
تو حس خوبه عاشق شدنی
عشق منی آره عمر منی
آره دوست دارم و تو مال منی
عشق منی عمر منی
یادت باشه تو خیال منی
هر جای دنیامی ، تو شانس فردامی
مثل فرشته ها ، هر شب تو رویامی
همه ی باورم از تو نمی گذرم
تو حس خوبه لحظه هامی
هر روز و هر لحظه تو رو می بینم و
تو فکرم دستات و بازم می گیرم و
چشمام می بندم ، یادت می افتم و
آره تو همیشه باهامی
عشق منی تو عمر منی
هر جا باشم توی قلب منی
روی لب هام فقط اسم تویه
تو حس خوبه عاشق شدنی
عشق منی آره عمر منی
آره دوست دارم و تو مال منی
عشق منی عمر منی
یادت باشه تو خیال منی
عشق منی آره عمر منی
آره دوست دارم و تو مال منی
عشق منی عمر منی
یادت باشه تو خیال منی
عشق منی
توی کوچه پس کوچه های ذهن کودک عروسکش همه ی دنیا بود
دریغ از این که وقتی بزرگتر شد همه دنیا ی خودش رو فراموش کرد و دنیا توی یه جعبه گوشه ی انباری افتاد
حالا میفهمم که چرا دور شدم از خودم این چند وقت
درسته که غمگینم
درسته که خسته هستم از این همه شلوغی
و....
ولی این حق رو ندارم که دیگران رو ناراحت کنم و غمم رو منتقل کنم
قول میدم دیگه غمگین نباشم
از همتون معذرت میخوام
به خصوص تو سعید
مرسی از این که توی این لحظه های سخت کنارم بودی
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
باورم نمیشه
امروز قرار خبری رو که چند ماه هست منتظر شنیدنش هستم رو بهم بدن
یعنی باید هر چیزی رو که تا حالا ساختم رها کنم و برم؟
تمام کسایی که برام خیلی عزیزن
اون عزیزترین کسی که توی تمام لحظه هام کنارم بوده و دوستش دارم رو هم؟
حس جالبی ندارم این روزا
اون متوجه شده که خوب نیستم
میخوام بمونم کنارش تا همیشه
ولی مطمئن نیستم که اون هم اینو بخواد
میترسم
از غربتی که در انتظارمه
خیلی طول بکشه بعد از فارغ التحصیل شدنم تا چند ماه دیگه
کاش قبول نشده باشم و امتیازم کامل نشده باشه
اینجوری کنار همه کسایی که دوستشون دارم
بخصوص مهربونترین دوستی که شبانه هام با اون میگذره میمونم
حال و روز خوبی ندارم
به این اعتقاد دارم که میشه از سخت ترین لحظه ها گذشت و زیبا ترین نتایج رو به دست اورد
درست مثل این گل که با گذر از سرما داره زیبایی خودش رو به همه ما ثابت میکنه