به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

الهی!

خاطرم هست که بار ها در گرداب نا امیدی و یاس بی هدف سرگردان بودم و دستان یاری گر تو مرا رهایی بخشید 
خاطرم هست که در لحظه های کبر و غرور و سراسر تاریکی با دریایی از نور مهربانی و بخشش مرا هدایت فرمودی 
 خاطرم هست که همیشه من عهد شکن بودم و باز تو مرا به درگاهت خواندی
و پذیرفتی
 و من می خواهم که همیشه (( خاطره )) باشم.

بشکن فاصله ها را

 
بشکن فاصله ها را 
بشکن فاصله ها را ما در قلب همیم ، بین من و تو تنها یک قلب است که نیمی از آن برای تو و نیمی از آن وجود من است !
بین من و تو هیچ فاصله ای نیست ، ما عاشقانه ادامه میدهیم ، هیچ سدی بین راه ما نیست !
بشکن فاصله را با لبخندی دوباره ، برایم بخوان مثل گذشته آواز عاشقانه !
چرا دلگرفته ای؟ چرا در غم تنهایی نشسته ای؟ بشکن این لحظه های دلتنگی را، ببوس دوباره عکسهای یادگاری را ، حس کن مرا در قلبت ، آیا دگر فاصله ای بینمان احساس میکنی؟
وجود تو را در قلبم حس میکنم ، همیشه احساس میکنم که در کنارمی ، آنگاه که گرمی حضورت را در قلبم حس میکنم ، می تپد قلبم به عشق گرمای وجودت !
اینک من نیز حس میکنم به یادمی ، حالا که من به یادت ستاره ها را میبینم ، تو عکس مرا در آغوشت گرفته ای و با آن درد دل میکنی ؟!
بشکن فاصله ها را ، ما یک قلب عاشق در دو سینه ایم ، همیشه با هم و همیشه به یاد همیم ، اگر حس کنیم میتوانیم در کنار هم نیز باشیم ، بشکن این لحظه های انتظار را ، منتظر چه هستی ، دیگر چه میخواهی ، من هستم و تو هستی و یک عشق جاودانه و صادقانه!
بشکن آن بغض دیرینه را ، برای آخرین بار بگذار اشکهای دوری و دلتنگی از چشمانت سرازیر شود ، دلت را خالی کن ، با لبخندی دوباره شادی هایت را همیشگی کن!
بشکن فاصله ها را ، ما اگرچه در کنار هم نیستیم ، اما اینجا به عشق هم زنده ایم که این زیباترین لحظه عاشقانه است .... 

پی نوشت: یادم نیست این متن رو کجا خوندم ولی حالا بیان کننده احساس من هست


سلام به همه

اگر به مطالب علمی علاقه دارید از این به بعد می تونید با من در chromatine.blogsky.com همراه باشید 
سعی میکنم که خسته کننده نباشه مطالب 
همه پست های قبل رو حذف کردم و از امروز دوباره می نویسم
راستی اگر سئوالی دارین در مورد زیست شناسی تا اونجایی که بتونم پاسخ خواهم داد ( اگه بلد باشم اگر هم ندونم می پرسم و پاسخ شما رو حتما میدم)

سایه روشن

نه شادم میکنی کز شوق بالم

نه ایذایم کنی کز درد نالم

هوای روشن و تاریک صبحم

نه رنگ پختگی دارم نه خامم

این یکی از دوبیتی های اقای محمد حسن صمد پور هستش

شنونده دلتنگیهام دیگه نیست

یه صدای خیلی بلند بیدارم کرد ساعت 7 صبح

بیرون پنجره اتاقم رو که نگاه کردم دیگه نبودش نه نه نه این یکی رو نه

بی اختیار این شعر رو زمزمه کردم 

  

حالا تو شمارش ثانیه ها کوبه های بی امون تبره 

تبری که دشمن همیشه این درخت محکم و تناوره

....

من به فکر خستگی های پر پرنده هام تو بزن تبر بزن 

من به فکر غربت مسافرام 

اخرین ضربه رو محکم تر بزن

ولی به جای تبر یه اره برقی ودر عرض چند ثانیه تموم شد

بزرگترین درخت گردوی باغ روبروی پنجره اتاقم که تنها شنونده دلتنگیهام بود توی این 6 سال اخیر حالا دیگه نیست 

وقتی زمستونا پرنده های رنگی روی شاخه هاش مینشستن  و استراحت میکردن 

امسال اونا اینجا نیستن

لذت سبز بودن بهار توی خونمون 

زیبایی پاییز 

و سرمای زیبای فصل من با نشستن برف روی شاخه هاش

همه خاطراتم در عرض چند ثانیه پر کشید 

عذاب جاده

خاطره کسی که این شعر رو اولین بار توی گوشم زمزمه کرد و برام نوشت همیشه   با من خواهد بود حتی اگه اون من رو فراموش کنه


  عذاب جاده
  از عذاب جاده خسته نرسیده و رسیده
  آهی از سر رسیدن نکشیده و کشیده
  غم سرگردونیام و با تو صادقانه گفتم
  اسمی که اسم شبم بود با تو عاشقانه گفتم
   
  من سرگردون ساده ، تورو صادق می دونستم
  این برام شکسته اما تورو عاشق می دونستم
   
  تو تموم طول جاده ، که افق برابرم بود
  شوق تو راه توشه ی من ، اسم تو همسفرم بود
  من دل شیشه ای ، هر جا پر شکستن که شکستم
  زیر کوه باره غصه ، هر نشستن که نشستم
  عشق تو از خاطرم برد که نحیفم و پیاده
  تورو فریاد زدم و باز خون شدم تو رگ جاده
   
  من سرگردون ساده ، تورو صادق می دونستم
  این برام شکسته اما تورو عاشق می دونستم
   
  نیزه ی نم باد شرجی ، وسط دشت تابستون
  تازیانه های رگبار ، توی چله ی زمستون
  نتونستن ، نتونستن ، کینه ی منو بگیرن
  از من خسته ی خسته ، شوق رفتنو بگیرن
   
  حالا که رسیدم اینجا ، پر قصه برا گفتن
  پرنیاز تو برای آه کشیدن و شنفتن
  تورو باخودم غریبه ، از غمم جدا می بینم
  خودمو پر از ترانه ، تورو بی صدا می بینم
   
  کی صداتو داد به مهتاب ، مهتاب و کی برد از اینجا
  اسم تو کی داد به خورشید ، خورشید و کی برد تو ابرا 
  با من رهیده از خود یک ترانه هم صدا شو
  با من از زنجیر این شهر همصدا شو و رها شو
   
   
  اون همیشه با محبت ، برای من دیگه نیستی 
  نگو صادقی به عشقت ، آخه چشمات میگه نیستی
   
  من سرگردون ساده ، تورو صادق می دونستم
  این برام شکسته اما تورو عاشق می دونستم