به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

نامه ای برای تو

ای که دور از تو چون ، مرغ پر شکسته ام

  بی تو در باغ غم ، منتظر نشسته ام

   

 می نویسم امشب از صفای دل

  نامه ای پر آرزو برای تو

  که به دیدنم بیا

  دور از این بهانه ها

 

تو طنین شعر عاشقانه ای

  همچو روح شادی زمانه ای

  تو بیا که بشکفد

  به لبم ترانه ای 

 

  ...

 

چه شود گر بدهی جواب نامه ی مرا

  بنویسی دو سه جمله با کلام بی ریا

که در آنجا ز خیال من نمی شوی رها

  پس از این هم نپری به عشق دیگری تو را

 

 

می نویسم امشب از صفای دل

  نامه ای پر آرزو برای تو

  که به دیدنم بیا

  دور از این بهانه ها

 

تو طنین شعر عاشقانه ای

  همچو روح شادی زمانه ای

  تو بیا که بشکفد

  به لبم ترانه ای

 



آدم ها

آدما کلا دو دسته ان ، یا زرنگن یا ساده
ساده ها واسه زرنگا ، سوژه ی سوء استفاده
یکی ساده اس مثل من ، همش فکر دیگرون
یکی زرنگ مثل تو ، تو نخ کندن از این او اون ، تو نخ کندن از این و اون
یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
شبای من پر خورشید ، مثل روزام روشنه
یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
شبای من پر خورشید ، مثل روزام روشنه
آی ساده ها ، زرنگا ، که با هم قهرین همیشه
دنیا بدون خنده ، شوخی سرش نمیشه
فکر یه لقمه نونیم ، فکر کرایه خونه
بابا اونی که اون بالاس ، روزی رو می رسونه ، خودش روزی رسونه
یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
شبای من پر خورشید ، مثل روزام روشنه

یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
شبای من پر خورشید ، مثل روزام روشنه

یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
شبای من پر خورشید ، مثل روزام روشنه

یه آسمون آبی ، سقف اتاق منه
شبای من پر خورشید ، مثل روزام روشنه

آدما کلا دو دسته ان ، یا زرنگن یا ساده
ساده ها واسه زرنگا


 

شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. 

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند. 

و مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردمد"

نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد 


باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند. 

« دکتر علی شریعتی »

دست تو

باز هم گرفتن دست های تو

همون حس خوب قدیم 

توی این لحظه هاست که دلم میخواد چشمهام رو ببندم و فقط صدای تو آرامش بخش لحظه های ما باشه 

سکوت کنم و فقط تو حرف بزنی  

حتی اگه از دوست داشتن نگی

حتی اگه بگی من دیونه هستم 

یا این که اخم کنی و بگی اگه گریه کنی دیگه نمیام ببینمت

 

زیباترینهای زندگی من

زیباترین نگاه٬ نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود...

زیباترین سخنی که شنیدم٬ سکوت دوست داشتنی تو بود...

زیباترین احساساتم٬ گفتن دوست داشتن تو بود...

زیباترین انتظار زندگیم٬ حسرت دیدار تو بود...

زیباترین لحظه زندگیم٬ لحظه با تو بودن بود...

زیباترین هدیه عمرم٬ محبت تو بود...

زیباترین تنهاییم٬ گریه برای تو بود...

زیباترین اعترافم٬ عشق تو بود...