من گریه نخواهم کرد
من اشک نخواهم ریخت
من خسته نخواهم شد
افسرده نخوام شد
فریاد زنم فریاد: من عشق نمی خواهم ، معشوق نمی خواهم
می خندم و می رقصم
فریاد زنم ، فریاد این گونه خزانم را در عشق نهان کردم من درد جدابودن ، بر گور عیان کردم
افسوس نخواهم خورد ، افسانه نمی بافم
بر شانه هربادی ، کاشانه نمی سازم
من زشت نمی گویم ، بر چهره ی معشوقم
او خوب و وفادار است ، من خسته و رنجورم
امروز چنان دیروز
افسوس نخواهم خورد
من یاد گرفتم عشق
بیگانه نمی داند
لیکن به دل شادم
سرمشق کنم امروز
دنیای خودم گرم است
من دوست نمی خواهم