به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

اعتراف

دو سه روزه که مات و بی اراده م
یه چیزی فکرمو مشغول کرده
همین عشقی که درگیرت نباشم
منو نسبت به تو مسئول کرده

از اون رابطه ی معمولی ما
چه عشقی سرگرفت تو روزگارم
دو سه روزه که بعد از این همه سال
واسه تو ادعای عشق دارم

نمی بینی دارم جون میدم اینجا
نمی دونی به تو محتاجم اینجا
چقد راحت منو وابسته کردی

دارم دیوونه میشم کم کم اینجا

می خوام مثل قدیما...مثل سابق
یه وقتایی یکی با من بخنده
یکی باشه که دستامو بگیره
یکی باشه که زخمامو ببنده

نمی بینی دارم جون میدم اینجا
نمی دونی به تو محتاجم اینجا
چقد راحت منو وابسته کردی
دارم دیوونه میشم کم کم اینجا

مشق خواستن

نبینی رنگ غصه رو، خسته فصل بی صله
تجسم سخاوتی، تو انتهای فاصله
مشق قدیم خواستنی، عزیز سطر به سطر من
تو فصل آوار غمم، رخت غریبگی بکَن

نبینی رنگ غصه رو
نبینی رنگ غصه رو

ستاره بخت منی، تو این شبای لعنتی
بیا به جشن عاشقی، نگو نمونده فرصتی
مجال یه ترانه شو که مرگو آواره کنه

رشته رخوت دلو شعر تو صد پاره کنه
نبینی رنگ غصه رو
نبینی رنگ غصه رو

وقتی که تو شرم چشات، دل دل واژه بند میاد
غزل غزل به من بگو، بگو نگاهت چی می خواد
بغض همیشگی من، چاره چشمای تو نیست
عذاب این ثانیه ها کار دله، پای تو نیست
نبینی رنگ غصه رو
نبینی رنگ غصه رو

نمی دونم

از این زندگی خالی
منو ببر به اون سالی
که تو اسممو پرسیدی
به روزی که منو دیدی


به پله های خاموشی
که با من روبرو میشی
یه جور زل بزن انگاری 
نمیشه چشم برداری

منو ببر به دنیامو
به اون روزا که می خوامو
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

از این اشکی که می لرزه
منو ببر به اون لحظه
به اون ترانه ی شادی
که تو یاد من افتادی

به احساسی که درگیره
به حرفی که نفسگیره
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع
به اون موقع

منو ببر به دنیامو
به اون روزا که می خوامو
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

از این دوری طولانی
منو ببر به دورانی
که هر لحظه تو اونجایی
زیر بارون تنهایی

منو ببر به اون حالت 
همون حرفا، همون ساعت
به اندوهِ غروبی که...
به دلشوره ی خوبی که...
تو چشمام خیره می مونی
به من چیزی بفهمونی

منو ببر به دنیامو
به اون روزا که می خوامو
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم

خیلی دوست دارم این شعر رو (مرسی عزیزم)




تو مث نم نم بارون و من اون خشکی خاکم
که اگه یه روز نباشی، میدونی که من هلاکم
یه چراغ پر فروغی، واسه تاریکی شبهام
با تو ظلمت نمیمونه، عشق من بمون که تنهام

میشه با ناز نگاهت، غصه ها رو دربدر کرد
میشه از عشق تو خوندو همه دنیا رو خبر کرد
با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم واسه چشمات دل عاشقم میمیره


با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم زنده میشه عطر بارونو میگیره
با تو ظلمت نمیمونه، آره غربت نمیمونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمیمونه

ای همه دار و ندارم، ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تو رو دارم