به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

خواستگاری

از بچگی این مراسم برام یه جورایی مسخره بود همیشه میگفتم یعنی چی 100 تا ادم قد و نیم قد  میان یه دختر بدبخت رو از سر تا پا بر انداز میکنن بعدا" تازه در مورد خوب بودن یا نبودن اون دختر  می خوان تصمیم بگیرن که این اقا پسرشون که معلوم نیست از کجای اسمون  پاشون رو گذاشتن روی زمین یه وقت  حرفی از برگ گل نازکتر نشنون از عروسشون

حالا این یه طرف ماجراست

از اون طرف  این یه مسئله شده سئوال ؟

که پسرای امروزی با چه اعتماد به نفس بالایی می خوان ازدواج کنن  و چه دخترایی رو هم واسه خودشون انتخاب می کنن جالبتر میکنه قضیه رو

پسر بابا / میزان تحصیلاتش با بدبختی فوق دیپلم هم نمیشه حالا اگرم بشه با زور کتک و  20 ترمه شدن لیسانس  رو گرفته اقا مهندس شدن و ...       اخ از این اقای مهندس گفتنای مامان خانومای محترم

البته ناگفته نماند که اقا پسر درس خون هم موجود هست  نگین فمنیستم نه این جوری نیست

پسر بابا / بعد از کلی تفریح و دروغ گفتن به دخترای مردم تصمیم گرفته ازدواج کنه   /حالا اومده به این دختری که اومده خواستگاریش میگه: شاید باورتون نشه ولی من تا حالا با دختری نبودم یا میگه هیچ کدوم از دخترایی که با هاشون دوست بوده دخترای خوبی برای ازدواج و زندگی مشترک نبودن / حالا طرف تا توی خواب هم به دوست دخترای بدبختش قول ازدواج میداده

بگذریم از قیافه های جدید اقایون جوان که دیگه تکمیل شده از انواع تیپ های هچل هفته

البته همه اقایون اینجوری نیستن

حالا از انتخاب دختربرای اقا پسرشون که از دار دنیا یه ماشین داره که مال باباست و یه خونه که پوست بابای بیچاره رو کنده واسه خریدنش به جز یه سری از خانواده های سرمایه دار و یه سری از اقایون با اعتماد بنفس که همین رو هم ندارن

حالا دختری رو انتخاب کردن که از نظر مالی که هیچ خیلی با اونا فاصله داره

از نظر تحصیلات  نمیگم به راحتی ولی خوب داره میخونه تا جایی که توانش رو داره

از نظر قیافه هم معمولی ولی زشت نیست

 تا اینجا باشه یه جزئیات از خواستگاری  که پنجشنبه اومد و شد سوژه خندیدن و بعد از کلی شوخی  شد یه تصمیم عاقلانه واسه زندگی من

براتون تعریف میکنم که چی شد  ولی توی پست بعدی فعلا خداحافظ همه

 

پی نوشت: اقایون محترم خواهش میکنم ناراحت نشین من قبلا هم گفتم همه این جوری نیستن!

نظرات 2 + ارسال نظر
خانمی 17 مرداد 1388 ساعت 05:43 ب.ظ http://sshh.blogsky.com

سلام!

باهال نوشته بودی!حالا اون تجربه مهم تر..حتما آپ کردی خبر بده

منتظرم...

سلام عزیزم
حالت چطوره؟
حتما خبر میدم بهت خانوم گلم

ن.ن 18 مرداد 1388 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.akharindidar.blogfa.com

سلام دوست عزیز ممنون از حضورت ... خوشحال شدم با وبلاگت آشنا شدم ... خوب می نویسی این ماجرا هم برام جالب شده که اون طرف مساله و سوالات به کجا می رسه بازم بیا منتظرتم

سلام دوست من
مرسی از حضور تو
حتما وقتی ادامه ماجرا و عذاب وجدانم رو بنویسم خبر میدم به شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد