باز هم یک نفر دیگه این دنیا رو ترک کرد کسی که برای خیلی ها عزیز بود
مادر بزرگی دوست داشتنی که لحظه هایی که در کنار نوه هاش بود بهترین دقایق بود
وقتی به خاطر حرف شنو بودن از گوشه چارقد گلدار زیبایی که بر سر داشت به بچه ها ابنبات میداد
وقتی که از بین قرآن اسکناسهای تا نشده رو به بچه ها عیدی میداد
وقتی میدیدمش که لبه حوض وسط حیاط نشسته و وضو میگیره
یاد مامان جونم می افتادم که وقتی کوچولو بودم میگفت:
مامان نیا نزدیک حوض میافتی توی اب و میشی ماهی حوض نقاشی
و کاشی های ابی کوچولوی حوض جادوت میکنن و دیگه مینای من نیستی
منم از ترس این که مینای ناز نازی مامان جون نباشم هیچ وقت نزدیک نمیشدم به اون حوض بزرگ
ولی حیف که خیلی زود اون لحظه ها واسه من تموم شد و حالا هم برای یه سری بچه ناز نازی دیگه
که همه شادیشون دیدن مادر بزرگ ماهشون بود
و این تکرار زندگی ماست
گاهی ممکنه ما... حتی فرصت مادر بزرگ بودن رو هم نداشته باشیم
ااااااااااااااااااااااااخه
:-)
این روزها خیلی خسته میشی !
منم تموم تلاشم اینه که کنارت بمونم و بهت روحیه بدم!
مرسی که کنارمی
از این که بهم روحیه میدی ممنونم
تازه اول راهم و خیلی مونده تا اخرش
هنوز مونده تا خسته بشم و کم بیارم
فقط نذار بچه ها به خاطر من ناراحت باشن
خیلی قشنگ نوشتی
با این آهنگی که رو وبلاگت هست و این نوشته حسابی حس و حالمو عوض کردی، واقعاً میگم، فوق العاده بود...
مرسی
من فقط به یه حقیقت اشاره کردم
همین