امروز وقتی با مامان داشتیم توی یکی از کوچه باغ های نزدیک خونمون قدم میزدیم یه در آهنی بزرگ باز شد و یه پیرزن که پشت خمیده ای داشت سرش رو از بین در بیرون اورد و به من گفت دخترم میشه بیای یه شماره تلفن واسم بگیری من سواد ندارم
با ماما وارد حیاط اون خونه شدیم
یه خونه نیمه ساخته که هیچ در یا پنجره ای نداشت فقط دیوار بود ...