وقتی برای اولین بار خونه شهرزاد دیدمش به نظرم خیلی مهربون و خجالتی بود. چند باری که دسته جمعی بیرون رفتیم خیلی سر به سرم گذاشت . این اواخر طوری صمیمی شده بودیم که محال بود حال هم رو از شهرزاد نپرسیم
جمعه 2 مرداد که با شهرزاد رفتیم بیرون مثل همیشه حالش رو پرسیدم شرر هم گفت خوبه و خونه خوابیده.
ساعت 10 شب همون روز شرر با من تماس گرفت و گفت که مینا (احمد رضا) داییم خودشو کشت.
نمیدونستم چی بگم لال شدم.
از بهرام برادر شرر پرسیدم که چطوری؟
گفت با یه تفنگ شکاری ساچمه سوزنی گذاشته زیر فک پایین و تمام.
وقتی دیروز اتاقش رو دیدم باورم نمیشد که احمد رضا دیگه بین ما نیست
اون پسر مهربون که همه ما یه جورایی قدر حضورش رو ندونستیم و بدی کردیم در حقش
حالا همه خانواده حسرت دیدن خنده هاش و محبت هاش رو دارن و عذاب وجدان ارومشون نمیذاره
احمد رضا هر جا که هستی بدون که همه ما دلمون تنگ شده برات
تا همیشه آروم بخواب
با کلی خواهش یکی از دوستان بابا قرار شد که 5شنبه یه مهمونی ساده باشه واسه اشنایی خانواده ما با این فامیل دوست بابا.
من هم چون میدونستم یه مهمونی ساده هست زیاد در گیرش نشدم
از بچگی این مراسم برام یه جورایی مسخره بود همیشه میگفتم یعنی چی 100 تا ادم قد و نیم قد میان یه دختر بدبخت رو از سر تا پا بر انداز میکنن بعدا" تازه در مورد خوب بودن یا نبودن اون دختر می خوان تصمیم بگیرن که این اقا پسرشون که معلوم نیست از کجای اسمون پاشون رو گذاشتن روی زمین یه وقت حرفی از برگ گل نازکتر نشنون از عروسشون
حالا این یه طرف ماجراست
از اون طرف این یه مسئله شده سئوال ؟
فراموش مکن تا باران نباشد رنگین کمان نیست تا تلخی نباشد شیرینی نیست و گاهی همین دشواری هاست که از ما انسانی نیرومند تر و شایسته تر می سازد خواهی دید ، آ ری خورشید بار دیگر درخشیدن آغاز می کند
برای خوشبخت زیستن شرایط مهمی لازم نیست ،بلکه این قدرت روحی ماست که سبب خوشبختی ما می شود
(بالزاک)