به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

مادر بزرگ جونم


باز هم یک نفر دیگه این دنیا رو ترک کرد کسی که برای خیلی ها عزیز بود 
مادر بزرگی دوست داشتنی که لحظه هایی که در کنار نوه هاش بود بهترین دقایق بود 
وقتی به خاطر حرف شنو بودن از گوشه چارقد گلدار زیبایی که بر سر داشت به بچه ها ابنبات میداد 
وقتی که از بین قرآن اسکناسهای تا نشده رو به بچه ها عیدی میداد 
وقتی میدیدمش که لبه حوض وسط حیاط نشسته و وضو میگیره 
یاد مامان جونم می افتادم که وقتی کوچولو بودم میگفت:
 مامان نیا نزدیک حوض میافتی توی اب و میشی ماهی حوض نقاشی 
و کاشی های ابی کوچولوی حوض جادوت میکنن و دیگه مینای من نیستی 
منم از ترس این که مینای ناز نازی مامان جون نباشم هیچ وقت نزدیک نمیشدم به اون حوض بزرگ
ولی حیف که خیلی زود اون لحظه ها واسه من تموم شد و حالا هم برای یه سری بچه ناز نازی دیگه 
که همه شادیشون دیدن مادر بزرگ ماهشون بود
و این تکرار زندگی ماست
گاهی ممکنه ما... حتی فرصت مادر بزرگ بودن رو هم نداشته باشیم

نمیدونم/شاید

نمیدونم شاید واقعا حق با اون باشه و من نباید دخالت میکردم 

ولی دوست ندارم کسی توی پستی که در مورد من بود از اسم دیگران استفاده کنه و به همدیگه به خاطر من توهین کنن 

کاش این پست حذف میشد 

اصلا حس خوبی ندارم نسبت به این موضوع

یادته

به تو گفتم یادته؟ گفتی فقط تورو میخوام؛ گفتی که من یادم نمیاد
به تو گفتم یادته؟ یه وقتی می مردی برام؛ گفتی که من یادم نمیاد
گفتی که کی کجا کدوم؟ قدیمو هی نیار به روم؛ که عشق تازه ای خریدم
گفتی به کی گفته بودم؟ برو که اشتباه شده؛ برو دیگه ازت بریدم
عروسکی تازه خریدی، چند روزیو باهاش پریدی؛ ولی اونم دل تورو زد!
با اون عروسکای مفتی، زدی به هم چه زودو گفتی؛ از اونام خوشم نیومد!
حالا که برگشتی سراغم، یه ذرّه هم دوست ندارم؛ دلم دیگه تورو نمیخواد!
میگم قیافتون چه آشناست، دیدیم همو یه جایی شاید؛ ولی افسوس یادم نمیاد!

خزون (پاییز)

تو مثل خورشید قشنگی
من برگ زردی نیمه جونم
بی تو دیگه تمومه کارم
بی تو نمی تونم بمونم
یه روز میای که خیلی دیره
شیشه ی عمرمن شکسته
می گی دیگه شدم پشیمون
اشکی رو گونه هات نشسته

من یه برگم برگه زردی پر ز درد
عاقبت عشقت ببین با من چه کرد 
سهم من تو بازیه عشقت چی بود
اون که از تو دل ربود بگو کی بود
یه روزی میای که خیلی دیر شده
تن من تو چنگ خاک اسیر شده

یه روزی میای که خیلی دیر شده
تن من تو چنگ خاک اسیر شده

یه روز میای که خیلی دیره
شیشه ی عمرمن شکسته
می گی دیگه شدم پشیمون
اشکی رو گونه هات نشسته
من یه برگم برگه زردی پر ز درد
عاقبت عشقت ببین با من چه کرد 
سهم من تو بازیه عشقت چی بود
اون که از تو دل ربود بگو کی بود

عاقبت یه روز میای که دیر شده
تن من تو چنگ خاک اسیر شده

عاقبت یه روز میای که دیر شده
تن من تو چنگ خاک اسیر شده

زندگی

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است

.

.

.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

.

.

.

لمس تنهایی ماه

.

.

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما