به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

به آسمان بگو...

گاهی ابری بودن بهتر از پر ستاره بودن است

نمی دونم بزرگ شدم یا نه

نمی دونم چی شده که این روزها به دوران کودکی خودم فکر می کنم 

اون وقت ها آرزو می کردم که زود بزرگ شم که به آرزوهام برسم حالا که به اون چیزایی که می خواستم تقریبا رسیدم  گاهی دلم برای اون شیطونی های وحشتناک خودم تنگ می شه 

 

شما ها هم این طوری هستین ؟ 

یا من دوباره شیطون شدم ؟

کاش بابا بودم

این یکی از شعر های دوران کودکی من هست زمانی که ۵ یا ۶ ساله بودم 

این شعر رو حفظ کردم و هنوز هم به خاطرم مونده 

 

 

کاش بابا بودم  

قد بلند و باریک 

تا نمی ترسیدم 

از اتاق تاریک 

چای را می خوردم  

با دو نان سنگک 

وقت بیرون رفتن  

می زدم من عینک  

کاش در جیبم بود  

پول خرج خانه  

می زدم صبح و شب  

موی خود را شانه 

هر چه مادر می خواست  

می خریدم تنها 

دستهایم پر بود  

مثل دست بابا 

 

 

                                                                                     (مصطفی رحماندوست)

من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد من به عشق اعتقاد دارم, حتی اگر تنها باشم من به خدا معتقدم, حتی اگر ساکت باشد

به آسمان بگو....

صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ، ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر من می شنوم به آسمان بگو... 

 که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

حس لطیف یخ زدن

 

یه قلب تاریک و سیاه یه زخم کهنه عمیق

یه مشت صداهای بلند از ته این دل غریب

یه آرزوی گم شده یه چشم ساده نجیب

یه عابر پیاد و یه جای تاریک و عجیب

لحظه تلخ خط زدن روی همه ترانه ها

یخ زدن یه حس پوچ ته یه بغض بی صدا

کشتن زنده بودن و سبک شدن روی هوا

یا که یه تجربه شدن به چشم خیس آدما

لحظه پرواز رسیده خالی شدن از زندگی

یه راه تازه دیدن و جاری شدن تو مردگی

حس لطیف یخ زدن بین صدای شیونا

چشمای خیس و یخ زده پر کشیدن سوی خدا

برای من تموم میشه لحظه تلخ بی کسی

غم بی تو زنده بودن تو لحظه دلواپسی

اگه میای به دیدنم شاخه گل با خود نیار

از اون چشای حیله گر برام یکم بارون ببار

سکوت و طلوع

وقتی می بینی  به هر دری میزنی تا بعضی چیزا رو عوض کنی و نمیشه

وقتی که با یه مشکل می جنگی و تنها  کاری که ازت بر میاد ساختن با اونه

وقتی یه فکر عذاب اور داشته باشی

وقتی که معادلات زندگیت با اون چیزی که انتظارش رو داری جور در نمیاد

برای عوض کردن وضع سکوت می کنی

از دل چاه تنهایی شب صدای گریه میشنوم.صدا می گوید چاه هم دیگر امین نیست

در کوچه باغ شب که سکوت . فریاد مرده هاست

بلند ترین نعره را بر می اورم که تنهایی سر چشمه همه چیز است

در این شب دیر گون به پرده سکوت میرسم

که هر چه از لطف سکوت بگویم کم است

تنها سکوت است که چاره درد من است

از خیال مرده شب به رخ ماه میرسم  که چگونه تاریکی را می شکند  

شاید شکستن من هم طلوع صبح زندگیم باشد......